حالا که عاشق یکی دیگه شدی
حالا که لایق یه دیونه شدی
بذار حقیقتی رو برات بگم
قصه ی یه عاشق دیونه رو برات بگم :
یه روزی یه دیونه عاشق یه دیونه میشه .
عاشق دیونه ی ما آواره ی صد تا می خونه میشه .
نمی گفت به معشوقش دوسش داره عاشقش .
آخه روش نمیشد بگه لالایی شبای اون اسم عاشقش .
وقتی خیره میشد به عکس اون ثانیه ها معنی نداشت .
تو قلب دیونه ی ما بی وفایی رنگی نداشت .
فکر میکرد دنیا همه مثل اونن
خوب میتونن قلب همو از تو نگاها بخونن .
اما دید یه روز همه میگن
معشوقش عاشق یکی دیگه شده .
دست به دست اون راهی می خونه شده .
دیونه ی ما اون روز شکست .
اون شب لالایی نداشت تا صبح نشست .
اشکُ تو چشاش من دیدم حلقه می بست .
بعد زد ، آینـَـــــه رو شکست