پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی
پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی

بی تو

 


بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

دیگه از همه بریدم

 

 دیگه از همه بریدم ، حال قلبم زار زاره

 آرزوهامو فروختم ، مسیرم سمت مزاره

 جاده غریب اشکام ، چراغ قرمز نداره‏
 
دعا کن بمیره چشمام ، تا دیگه هرگز نباره‏
 
حلقه ‏هاى انتظارم ، حالا از همه جدا شد
 
به چه سختى عشقو کاشتم ، با یه باد اونم فدا شد
 
گل اعتماد و له کرد ، دست هر کسى سپردم‏
 
خواب کشتن منو دید ، دل هر کیو که بردم‏
 
چى بگم وقتى یه رنگى ، واسه هیچکى آشنا نیست‏
 
به گوش کسى نخورده ، بى وفایى رسم ما نیست!!!

خدا می تواند.

  

وقتی احساس می‌کنی قابل دوست داشتن نیستی
وقتی احساس بی لیاقتی و نا پاکی می کنی

وقتی احساس می کنی کسی نمی تواند دردهای تو را التیام ببخشد

به یاد داشته باش دوست عزیز من
خدا می تواند.

اغاز می شوم

آغاز می شوم
زلال و تازه
بی تردید بکر
آری پر می شوم
میان شعله های داغ و بی رحم فراغ
اما ققنوسوار
دگرباره جوانه خواهم زد... 

سخنان عاشقانه

 

گلم هر وقت روزگار با ما نبود و ما را از هم جدا کرد گریه نکن. وقتی که غروب شد به یاد من دلت نگیره .  چون من طاقت دل تنگی و گریه تو را ندارم .می دونم حتما روزگار پیش ما شرمنده میشه . پس گلم تا اون روز ازت می خواهم که صبور باشی ازت می خوام سنگ دل نشی به یاد من باشی شاید با دیدن دوباره هم قلبامون مثل گذشته عاشق عاشق بشه...

گنجشک با خدا قهر بود

گنجشک با خدا قهر بود

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

 

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

 

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

 

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

 

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

 

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

 

گنجشک هیچ نگفت و…

 

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت :

 

تو همان را هم از من گرفتی.

 

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

 

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

 

خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

 

از کمین مار پر گشودی.


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

 

خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

 

دشمنی ام برخاستی!

 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

 

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

 لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

عشق

 

هر روز بیشتر از روز پیش دوستت دارم

 

عشقت برای من قیمتی ست

 

و خودت از همه ی داشته ها و نداشته هایم باارزشتری

 

هر ثانیه دلتنگی من برای توست

 

هر ترانه ی عاشقانه ایی که می شنوم تو در آن خلاصه ایی

 

همه ی اندیشه هایم از توست و

 

هر روز بیش تر از پیش عاشقتم عزیزم

دل نوشته

 یه روز بری سفر، بری ز پیشم بی خبر اسیر رویاها میشم،دوباره باز تنها می شم به شب میگم پیشم بمونه،به باد میگم تا صبح بخونه بخونه از دیار یاری،چرا میری تنهام میذاری؟ اگه فراموشم کنی،ترک آغوشم کنی پرنده دریا میشم ،تو چنگ موج رها می شم به دل میگم خاموش بمونه،میرم که هرکسی بدونه می رم به سوی اون دیاری که توش منو تنها نذاری اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه بره توی تموم جونم،که باز برات آواز بخونم اگه بازم دلت می خواد که یار یکدیگر باشیم مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پا شیم باید دلت رنگی بگیره دوباره آهنگی بگیره بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نذاری اگه می خوای پیشم بمونی، بیا تا باقیه جوونی بیا تا پوست به استخونه، نذار دلم تنها بمونه بذار شبم رنگی بگیره، دوباره آهنگی بگیره بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نذاری اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه بره توی تموم جونم،که باز برات آواز بخونم اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد ت جابه جا شه بره توی تموم جونم ،که باز برات آواز بخونم