پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی
پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی

زنم یا نزنم...!تو بگـــو

زنم یا نزنم...!تو بگـــو 


 

 رفتن،همه اونایی که موندن اما کاش میرفتن، همه اونایی که رفتن اما کاش میموندن. چاقو،

رگ، وسوسه ی زدن...

همه کارایی که کردم و نباید می کردم،همه کارایی که نکردم و باید می کردم،همه کارایی که

 کردن و نباید می کردن،

همه کارایی که نکردن و باید می کردن. چاقو،رگ،وسوسه ی زدن...گذشته:غمگین، حال: بی

 معنی، آینده: بی وفا.

چاقو، رگ،وسوسه زدن...چرا که نه؟ همه آدمای داستان زندگی من نقش منفی اند، اصلا

 مگه صادق هدایت همه پرسوناژهاشو نمیکشت؟، شاید از ترس اینکه یه روز ازخودش جلو

بزنن، و دست آخرهم خودش رو کشت،

شایداز ترس اینکه شاید از خودش جلو بزنه. من هم همه شخصیتهای داستانم رو کشتم،حالا

نوبت خودمه.

چاقو،رگ،وسوسه ی زدن...اما تو،تو هنوز هستی،میتونم برای تو بمونم.اما نه،تو هم مثل بقیه

 یه دروغی.

چاقو،رگ،وسوسه زدن...میزنم..................... 

چاقو به دستم،رگ تو دستم،کلی فکر...همه اونایی که اومدن و رفتن، همه اونایی که نیومده
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد