زنم یا نزنم...!تو بگـــو
رفتن،همه اونایی که موندن اما کاش میرفتن، همه اونایی که رفتن اما کاش میموندن. چاقو،
رگ، وسوسه ی زدن...
همه کارایی که کردم و نباید می کردم،همه کارایی که نکردم و باید می کردم،همه کارایی که
کردن و نباید می کردن،
همه کارایی که نکردن و باید می کردن. چاقو،رگ،وسوسه ی زدن...گذشته:غمگین، حال: بی
معنی، آینده: بی وفا.
چاقو، رگ،وسوسه زدن...چرا که نه؟ همه آدمای داستان زندگی من نقش منفی اند، اصلا
مگه صادق هدایت همه پرسوناژهاشو نمیکشت؟، شاید از ترس اینکه یه روز ازخودش جلو
بزنن، و دست آخرهم خودش رو کشت،
شایداز ترس اینکه شاید از خودش جلو بزنه. من هم همه شخصیتهای داستانم رو کشتم،حالا
نوبت خودمه.
چاقو،رگ،وسوسه ی زدن...اما تو،تو هنوز هستی،میتونم برای تو بمونم.اما نه،تو هم مثل بقیه
یه دروغی.
چاقو،رگ،وسوسه زدن...میزنم.....................
چاقو به دستم،رگ تو دستم،کلی فکر...همه اونایی که اومدن و رفتن، همه اونایی که نیومده