روزگارانی فرا خواهد رسید
که اشک دیگر قدرتی نخواهد داشت
ان روزها دیگر روزنه امیدی نخواهد بود
در دلها مهری نخواهد ماند ...
جز حزن و پیری دیگر چیزی نخواهد بود
مگر نه اینکه حاصل یکرنگی جز این است؟
دیگر روزی نخواهد بود که غنچه ای به باد تو در دلم بروید
ان غنچه های عشق ،نشکفته خشکید !
روزی میرسد که تقویم من
فقط زمستان خواهد داشت
نمیگویم گله دارم اما ...
در ان روزها حتی شبنم چشمان تو دردی را دوا نمیکند
حتی گرمی نگاهت التیام بخش نخواهد بود
دور شدیم از هم در این دنیای بزرگ
تو چون کوه استوار بمان
من هم انقدر دور میشوم
که کوچک و کم شوم
که دیگر به چشم تو نیایم...
سلام مثل همیشه لطف داری... نوشته قشنگیه تو این شبا واسه من خیلی دعا کن.. راستی عماد یعنی پشتیبان.. یاعماد من لاعماد له.. موفق باشی قدر اسمتو بدون اسم خداست
قلب آبی هم میشه ؟
یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه
.
.
بخاطر همین اومدم خبرت کنم که من آپ کردم...
.
.
.
.
حالا بدو بیا پیشم
تا با نظرای خوبت وبلاگم روز بهتر از روز قبلش بشه.....
راستی عزیزم یه اتفاقی برام افتاده خوشحال میشم با صبر و حوصله پستمو بخونی و نظرتو برام بذاری که اگر تو جای من بودی چی کار میکردی!؟؟!؟!؟!
منتظرتم عزیزم
خیلی قشنگ بود.من دارم این کارو میکنم