روی تخته سیاه چشمان من نوشتی دوستت دارم
وجمله تو روی تخته سیاه جان گرفت
و به پرستش رسید
و پرستش اوج یافت و به اشک تبدیل شد...
و اشک جاری شد و تو چون
توان دیدن اشکم را نداشتی صورت ات را برگرداندی
من در این فکرم که گناه تو نیست که از من دوری...
آخر اهورایی را با آدم زمینی چه کار؟
عادت توست که دست نیافتنی باشی و دور از دسترس
چرا که همیشه چیزهای قیمتی نیازمند مراقبتند...
با دست گرم ات اشک هایم را پاک می کنی...
و نمی دانی که با حرارت دست ات حتی می توانی دریای پر تلاطم وجودم را تبخیر کنی...
وهمچنان نمی دانی که چقدر از عشق لبریزم...
و نمی دانی که بی تو هیچ هم نیستم...
حتی هیچ !!!
سلام مهربون نه اینطور نیست فقط یک سوال بودهمین
توهرجور دوستداری بنویس امدنت وحضور سبز وگرمت باعث شادی من است بستت بسیار زیبابود
خیلی خوشم اومد
عالم برای مرد یک قلب است و قلب برای زن عالمی است
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود
خدا کنه همه لذت دوست داشتنو بچشن
سلام عمادجان میلاد با سعادت امام هشتم مبارک سبز باشی وسربلند