عطر ِ تَنت روی ِ پیراهنم مانده..
امروز بوییدَمَش عمیق ِ عمیق ِ!
و با هر نفس بغضم را سنگین تر کردم!
و به یاد آوردم که دیگر، تنت سهم ِ دیگری ست...
و غمت سهم ِ من!
زین پس تنها ادامه میدهم،
درزیرباران،حتی به درخواست چترهم جواب رد میدهم،
میخواهم تنهایی ام رابه رخ این هوای دونفره بکشم!
باران نبار من نه چتردارم نه یار...!
وقتی
با مشتهایش
قلبم را میشکست
همه ی فکرم این بود :
مبادا تکه های شکسته ی قلبم
دستان نازنینش را ببرند !