پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی
پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی

نفس های آخر

نفس هایم را

دانه به دانه

مانند تسبیح مادر بزرگ می شمارم

تا روزی که به شماره بیفتد

مثل نفس های آخر مادر بزرگ

نفس هایم

می نویسم از تو...

می‌نویسم از تو
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم 

وصیت من.....ای آدما....توروخدا

ای آدما گوش بکنید وصیت من.... 

 

ای شمایی که میگیرین رو دوشتون جنازیه من........ 

 

دستای منو ازتوی تابوت بیرون بزارین.... 

 

تاکه بدونن هیچی ازاین دنیا نبردم...خالین این دستای من....  

تورو خدا موهای منو شونه نکشید.. 

تاکه بدونن دست نوازش نکشیدن.....رو سر من..