امشب به یادت ماه را در خانه مهمان می کنم
هر درد پر اندوه را مستانه درمان می کنم
یا در خودم سوزم و آتش به هستی می زنم
یا هر چه هست و نیست را در سینه پنهان می کنم
امشب به یادت تا سحر مست و غزلخوان می شوم
پیمانه ای می نوشم و همرنگ مستان می شوم
در طرح خود نقش تو را همچون مسیحا می کشم
نام تو را می گویم و همراه باران می شوم
امشب بیادت مرغ دل در سینه غوغا می کند
زخم هزاران آه را با ناله سودا می کند
سر گشته و شوریده در کنج زوایای قفس
یک لحظه دیدار تو را دائم تمنا می کنم
امشب به یادت در دلم تجدید پیمان می کنم
هر درد بی یاد تو را از دل گریزان می کنم
یا در سکوتم مثل برگ از شاخ می افتم به زیر
یا در هیاهوی زمان گیسو
تو بی نهایت شب وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم با قربت نگاهت تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت
کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم
آیینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم ستاره پشت در بود وقتی درها رو بستم
تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز باغچه رو زیر و رو کرد برگ های زرد پاییز
حالا من غریبه دنبال تو می گردم با قلب آسمونیت کمک کن تا برگردم
تو بی نهایت شب وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم با قربت نگاهت تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت
کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم
آیینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم ستاره پشت در بود وقتی درها رو بستم
چله نشین تو شدم
نبض زمین تو شدم
مردهء بی دین همه
زنده به دین تو شدم
به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم
بی بال و بی پر در سفر از هر چه سایه خسته تر هر خط آخر پشت سر تا اولین تو شدم من بهترین تو شدم
ای حس از بر شدنی ای خط به خط نوشتنی در زنگ از خود رد شدن صد آفرین تو شدم
به جرم بی ستارگی شب همه شب به سادگی کشته شدم زنده شدم ستاره چین تو شدم
ای تو همیشه سفری از همه ام بی خبری من که به کوچه می زدم خانه نشین تو شدم خانه نشین تو شدم
به ساعت مرگ غزل
تلخ آبه ای جای عسل
بر حلقهء نفرین شده
تنها نگین تو شدم
بی بال و بی پر در سفر از هر چه سایه خسته تر هر خط آخر پشت سر تا اولین تو شدم من بهترین تو شدم
می دونم می دونم برنمی گردی
قول میدم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم
قول میدم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم
قول میدم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم
قول میدم در انتظارت چشمام رو به در ندوزم
می دونی که خیلی خستم ، می دونی دلم گرفته
می دونی دوریت عذابه ، می دونی گریم گرفته
می دونم برنمی گردی ، می دونم رفتی که رفتی
دروغ بود هر چی می گفتی ، میدونم
همیشه تو مهربونی واسه این قلب شکسته
واسه این حس غریبم که فقط دل به تو بسته
بیا برگرد تا که قلبم تو رو از خونه نرونده
دیگه از آخر قصه حتی یک لحظه نمونده
حالا که عاشق یکی دیگه شدی
تو انتظار جاده ها نشسته ام نشسته ام
ببین از این فاصله ها چه خسته ام چه خسته ام
ای روح خوب شاخه ها ای عطر خوب لحظه ها
به نبض سرخ قلب تو وابسته ام وابسته ام
به اعتبار بودنت به عادت شنیدنت
گل می ده قاب پنجره وقتی می خوام ببینمت
آه ای طلیعه ی بهار تو این خزون روزگار
برای شعر زندگیم واژه بیار واژه بیار
من به فتح اسم تو وابسته ام وابسته ام
از بند این همه غرور گسسته ام گسسته ام
برای اولین کلام تو بهترین بهانه ای
به خاطرت سکوتمو شکسته ام شکسته ام
زلال آب روشنم تو بهت سرداب زمین
پر از نیاز گفتنم بیا ببین بیا ببین
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هر کجا که باشی قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هر چی که هست تو بخوای من قانعم
ای بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
هم قدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر بیت آخری نداشت
عمر کوچ من و تو دم واپسی نداشت
آخر شعر سفر آخر عمر منه
لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه