پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی
پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی

عشق منو تو...

عشق منو تو توی قلبم میمونه

               عطر دست تو توی یادم میمونه

روزای با تو هرگز یادم نمیره

               وقتی تو هستی قلبم آروم میگیره   

 

بوی بارون بوی یاس

بوی بارون بوی یاس اومدی مثل سکوت
حیف اون شاخه گلی که تو دستای تو بود
تو شدی یه زندگی من شدم عادت تو
حیف پر پر زدنم هنوزم به پای تو
گفتی آرزوم همینه واسه بودنت بمیرم
دست سردمو ندیدی من به آرزوت رسیدم
بوسه ی سرد رو قبرم سرد تر از خاک تنم شد
آخرین خاطره مات نگای بی صدا شد
تو که از من که گذشتی اما من بی خبرم
کاش میشد یه روز بفهمی چی آوردی به سر 

م 

شبگرد

در شب های سکوت و سرد، در سایه روشن گل ها فانوس عشق تو می‌د رخشد تا در کنج تنهایی و خلوت پر شور مهربانی تو را فریاد کنم.

ای عشق با احساس درغربت دلم هجرانی است و تو... صدای غمگین سکوت را بی پرده می‌شکنی تا تنها کس روی زمین باشیم.

ای عشق پیچان، آسوده در میان دستان هم از جهان خواهیم گذشت. با تو تنها شبگرد عاشق در کوچه های دلتنگی عشق هستم. 

نفس های آخر

نفس هایم را

دانه به دانه

مانند تسبیح مادر بزرگ می شمارم

تا روزی که به شماره بیفتد

مثل نفس های آخر مادر بزرگ

نفس هایم

می نویسم از تو...

می‌نویسم از تو
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم