پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی
پسرایرونی

پسرایرونی

حرف دل یه پسرعاشق ایرونی

می دونم برات عجیبه

می دونم برات عجیبه اینهمه اصرار و خواهش
اینهمه خواستن دستات بدون حتی نوازش
می دونم که خنده داره پیش تو گریه ی دردم
می گذری واز من و میری اما باز من بر می گردم
می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم
پیش همه بدی هات چه جوری بازم صبورم
می دونم واست سواله که چرا پیشت حقیرم
دور میشی منو نبینی باز سراغتو می گیرم
چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بد جوری تنهام
می دونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم
وقتی نیستی هم یه جور با خیالت راضی میشم
می دونی واسه چی از تو بد می بینم و می خندم
تا نبینی گریه هامو هر دو چشمامو می بندم
چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
می دونم یه روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی
من چه جوری تورو خواستم تو چه جور ازم گذشتی
چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام
میمیرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام
می دونم یه روز می فهمی روزی که دنیا رو گشتی
من چه جوری تورو خواستم تو چه جور ازم گذشتی

تو این شبای

ی تو تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد
حرف غم انگیز دلم جز تو کسی رو نمیخواد
از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره
دیوسیاه غصه ها توی کدوم شب میمیره؟
از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور میمونه
وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه
میخونم به خدا میخونم از چشای معصوم تو حرفای تورو
میدونم به خدا میدونم اون که جدا کرده روحمو قلب تورو...بی تو تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد
حرف غم انگیز دلم جز تو کسی رو نمیخواد
از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره
دیوسیاه غصه ها توی کدوم شب میمیره؟
از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور میمونه
وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه
میخونم به خدا میخونم از چشای معصوم تو حرفای تورو
میدونم به خدا میدونم اون که جدا کرده روحمو قلب تورو

چشم من بیا منو یاری بکن

چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری میشه کرد
کاری از ما نمیاد ، زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می خواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابـــــــرای آسمونها
کاشکی میداد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من ، گریه کنن
قصه گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیچکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
سرنوشت چشاش کوره ، نمیبینه
زخم خنجرش میمونه رو سینه
لب بسته ، سینه غرقه به خون
قصه بودن آدم همینــــــه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد

دوستش نداره

بارون نم نم میباره
دل بی قرار یاره
چه شور و حالی داره در انتظاره
دوستش دارم یه عالم
بر عشق خود میبالم
هیچکی اندازه من
دوستش نداره
دوستش نداره
آفتاب مهتاب دورنگه
یارم خیلی فشنگه
دوستش دارم همیشه
همتاش پیدا نمیشه
آفتاب مهتاب دورنگه
یارم خیلی فشنگه
دوستش دارم همیشه
همتاش پیدا نمیشه
آسمون میدونه
ما چه حالی داریم
ما جوونها گلهای این لاله زاریم
خیلی عاشقونه نم نمک میباره
گشت زیر بارون وه چه حالی داره
ای خدا خدا لطفی کن به ما تا با هم بمونیم...هی
توی راه تو در پناه تو نغمه ها بخونیم
ای خدا خدا لطفی کن به ما تا با هم بمونیم
توی راه تو در پناه تو نغمه ها بخونیم
بارون نم نم میباره
دل بی قرار یاره
چه شور و حالی داره در انتظاره
دوستش دارم یه عالم
بر عشق خود میبالم
هیچکی اندازه من
دوستش نداره
دوستش نداره
آفتاب مهتاب دورنگه
یارم خیلی فشنگه
دوستش دارم همیشه
همتاش پیدا نمیشه
آفتاب مهتاب دورنگه
یارم خیلی فشنگه
دوستش دارم همیشه
همتاش پیدا نمیشه
آسمون میدونه
ما چه حالی داریم
ما جوونها گلهای این لاله زاریم
خیلی عاشقونه نم نمک میباره
گشت زیر بارون وه چه حالی داره
ای خدا خدا لطفی کن به ما تا با هم بمونیم ...هی
توی راه تو در پناه تو نغمه ها بخونیم
ای خدا خدا لطفی کن به ما تا با هم بمونیم
توی راه تو در پناه تو نغمه ها بخونیم

رفتم مرا ببخش

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گـــــــــریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنــونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

                                           دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

کاشکی تاریکی می رفت فردا می شد

کاشکی تاریکی می رفت فردا می شد
صبح می شد چشمون تو پیدا می شد
لب های ناز تو با قصهء عشق
مثل گلهای بهاری وا می شد
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
یادته قول دادی پیشم می مونی
قصه ی عشق زیر گوشم می خونی
نمی دونست دل واموندهء من
که تو رسم بی وفایی می دونی
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
هنوز از عشق تو لبریزه تنم
عاشق چشمون ناز تو منم
نمی دونم چرا من هم مثل تو نمی تونم زیر قولم بزنم
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه

ادامه مطلب ...

فصلی که باتو

با سقوط دستای ما
در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج صدامو
بر فراز شاخه آویخت
ای زلال سبز جاری
جای خوب غسل تعمید
بی تو باید مرد و پژمرد
زیر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با تو ماشد
فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ
تو بگو جز تو کدوم رود
ناجی لب تشنگی بود
جز تو آغوش کدوم باد سایه گاه خستگی بود
بی تو باید بی تو باید
تانفس دارم ببارم
من برای گریه کردن
شونه هاتو کم می یارم
چشم تو با هق هق من
با شکستن آشنا نیست
این شکستن بی صدا بود
هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق ناخوشی ها
این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم
تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر
هجرت تو بی خطر باد
پر تپش باشه دلی که خون به رگ های تنم داد
فصلی که من با تو ما شد
فصل سرد خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ

مث؟

مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا
تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا
چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه
تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر
مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر
تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر
تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر
مث برق دو تا چشمی توی یک قاب شکسته
مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته
مث اون مهمون خوبی که میآد آخر هفته
مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته
مث پاییزی ولیکن پری از گل های پونه
مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه
تو مث چشمه آبی واسه تشنه تو بیابون
تو مث یه آشنا تو غربت واسه یه عاشق مجنون
تو مث یه سرپناهی واسه عابر غریبه
مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه
چشمه ی چشمای نازت مث اشک من زلاله
مث زندگی رو ابرا بودنت با من محاله